۱۲ :

دیشب . امشب
 زندگی دیشب:
زندگی دیشب چه گفت؟!
بازیچه بود؟! مرگی غمین !
 یا حسرت «یاس » حزین؟
 قصه‌ ی شبهای یلدا؟!
فال حافظ؟ عکس حرفای کولیِ در بند
خاموشی و مرگ مرا گرفته بود در بند
 نه آن بندی که  می گشت پاره ،پاره. 
جو مملو از قهری دوباره .من نمی یافتم  راه چاره
تو به من گفتی مرگت امشب در ره است
 من بدیدم رفتنت رابا وداعی واپسین
همچنین خاموشیِ مردی غمین ...

زندگی امشب:
 زندگی امشب به سراغ نفسی خواهد رفت
شاید نفس پاک شقایق باشد 
خواهد او به سراغ گل یاس رود.
شاید عطر گل یاسم امشب بر وجودم روحی دمد
 به گمانم امشب، در قفسْ قامتِ یادَت .به سراغِ منِ تنها آید
و بخواهد بکشد یاد تورا در قفس افکارم
من به آسانی دو سه تا قطره اشک ،
از تو ویادتو امشب به حمایت آیم


پ. ن .۱ =کابوس ، آرزو و تمنا با هیچ سبک ادبی سازگاری ندارد
پ . ن .۲=امیدوارم دیشبم هرگز تکرار نگردد
پ. ن .۳= امشبم در دست  توست
چون روز توست

۱۱ :

من در تاریکی شب زیر نور ماه چیزی را پیدا می کنم
که تو در پرتو نورانی خورشید آن را نمی بینی
من از میان واژهای ساده چیزی را می فهمم
که تو در میان هزاران کلام قادر به درکش  نیستی
من از تصویری تازه حسی را می یابم
که تو با اینهمه احساس درکش نمی کنی
من از قاب خاتم کوچک روی طاقچه دنیایی از محبت ، عشق‌و امید را لمس می کنم
محتویات قاب را به تو نشان می دهم و از گذشته ها برایت می گویم ، از برنجیها ،از یاداشت کوچک، از ...
می گویی هنوز داری اونو؟و از کنارش رد می شوی
به همین سادگی !
تو حتی به نوشته ها نگاه هم نمی کنی ، حتی نگاه !
وقتی دقیق می‌شوم می بینم تو حتی مرا هم نمی بینی ،نمی‌شنوی
ولی من با تماشای عکسهای تو ،با خواندن دستنوشته هات و با شنیدن صدای تو زندگی می کنم
حتمآ از خود میپرسی کدام صدا؟؟
حق داری ، چون کلآ فراموشش کردی ونیز  قرار نبود داشته باشم ولی نتونستم
چون تنها سرمایه زنگانیم همینهاست و تنها بهونه ّ  زندگیم

 پ .ن .از بد قولی که کردم پوزش میخوام 



۱۰ :

ای ستاره آسمان شب های تیره و تار من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد‌‌ چگونه بوسیدن آن چهره درخشانت میسر است؟
مهتاب آسمان شبهای دلتنگی من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه پاک کردن آن اشکهای روی گونه درخشانت میسر است؟
ای آسمان آبی من، بین من و تو فاصله ای است، پس چگونه دستم را بر روی گونه نازنینت بکشم و تو را نوازش کنم؟
آری من ستاره می شوم و به آسمان زندگی می آیم تا بر چهره درخشانت بوسه بزنم!
آری ای مهتاب من، پرنده شبانه می شوم تا به آسمان بیایم و آن اشکهای پر از مهرت را از روی گونه های درخشانت پاک کنم!
ای آسمان آبی ام، خورشید می شوم تا در دل آبی و پر ازعشقت برای همیشه بنشینم، شب را با آن وسعت آبی ات آشتی میدهم تا برای همیشه آبی بمانی!
دلم به درد آمده از این فاصله،دلم‌به‌دردآمده‌ازاین‌انتظار ودوری بین ما!
ای ستاره درخشانم شبها با دیدن تو آرام می شوم، و ای آسمان روزها نیز که دل آبی ات را میبینم عاشق تر از همیشه می شوم!
ای خورشید من غروب ها را خیلی دوست دارم چون تو بیشتر از همه لحظه ها به من نزدیکتری و میتوانم چهره ات را از نزدیک ببینم!

شاید در خواب ستاره یا خورشید و یا پرنده شوم، اینک که اینها همه یک رویا و یک احساس عاشقی است پس ای آسمان آبی ام، من خودم را به آتش می کشم تا باد عاشقی آن دود غلیظ مرا که از سوختنم به سویت بلند میشود به سوی تو بیاورد تا بتوانم تو را احساس کنم و برای مدتی آن دود که از تن سوخته ام بلند شده است در دلت بنشیند و بعد نیز از این دنیا وداع بگویم!
آری من برای رسیدن به تو جان خواهم داد!
 

۹ :

سلام به بغض های قدغن ! سلام به سکوت های ناگهان ! به اشک های نیامده . به درد
دلهای ممنوع و هوسهای بی شکیب و تمناهای نامرغوب.
وقتی شب است و در معرض دلتنگی های هنوز خویش خودکار می شوی و نمی نویسی ؛ ...
پس بیهوده ای...
وقتی برای ورق زدن خودت منتظر اجازه ی لحظه های عصا قورت داده می مانی و دائم پشت
گریه های مرسومت ترمز می کنی ؛ پس به درد دیوانگی نمی خوری. جامه ی شاعری و
جنون بر قامت ناسازگارت به ادعایی پر فریب می ماند.
نترس ! همه خودی اند . حرف بزن که عقربه های خواب آور، دست و پا گم کرده تقویم کلماتت رادر سراشیب شمّاطه دار جوانی بسمت سالخوردگی هل ندهند.
حرف بزن که کودک احساسات یتیم مانده ات سطر به سطرآرام بگیرد وعروسکهای گمشده ی
شعرش را بیاد بیاورد که در زیر کدامین درخت بید ، در گرمای تابستانی کدام نیمکت
مدرسه ای ، کدام دغدغه ی آبان ماه دانشگاه جا گذاشته و گریخته است .
شب است ...بگو ! که تا صبح نیامده از دردهایت غزلی بسازم و اینهمه ستاره را سوسوی
قافیه ها کنم ...
کسی از پشت ماه اشک هایت را می شمرد . شاید خدا باشد....


پ. ن =  کاشکی میتونستم این متن را در کامنتدونیت بنویسم

۸ :

یادت هست چند بار گفتی «فردا خواهم آمد » ومن چند بار کلامت را در خود به تکرار وا داشتم

 

من اندیشیدم وقتی فردا آمد من سبز خواهم شد، گلها و درختان شکوفه خواهند زد ودر یاها آرام .

 

یادت هست چند بار گفتی «فردا خواهم آمد » ومن اندیشیدم وقتی فردا آمد گلهای قالیمان از جاده های قلبمان گذر خواهند کرد .

 

یادت هست چند بار گفتی «فردا خواهم آمد » ومن چند بار اشکهایم را به دریاها پیوند دادم .

 

یادت هست چند بار گفتی «فردا خواهم آمد » ومن چند بار چشمهایم را به درخشیدن وادار کردم .

 

یادت هست چند بار گفتی «فردا خواهم آمد » ومن چند بار بردار شدم و باز گفتی «فردا خواهم آمد » ومن شنیدم که می خندند ومرا به آتش می کشند و می گویند اگر فردا آمد پیوندت خواهد داد . 

 

یادت هست چند بار گفتی «فردا خواهم آمد » وآنها چند بار وجودم را خاکستر کردند و به بادها سپردند تا با پروازش به پرواز درآیم و من دوباره من شوم .                                                 

 

یادت هست چند بار گفتی «فردا خواهم آمد » ومن چند بار پرسیدم :

« چرا فردا کسی نخواهد آمد » و تو خندیدی و گفتی « فردا خواهد آمد».  

یادت هست چند بار گفتی «فردا نخواهم آمد » ومن چند بار شنیدم که « فردا کسی نخواهد آمد » و آنکه می آید فرداست ومن باید همچنان با خاکسترها پرواز کنم .

 یادت هست آخرین روز؟ ساعت ۵ عصرهم نبودولی توگفتی «فردا نخواهم آمد » وبرای همیشه بدرود؟ ومن...                                                                                           
یادت هست...؟